محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات مامانی

تولد دوسالگی محمد پارسا با تم باب اسفنجی

                              زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سر نوشت اون گل رو تو قلب   من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشد گل یاسمنم   تولدت مبارک           مبارک  مبارک   تولدت  مبارک   مبارک  مبارک   تولدت  مبارک   لبت شاد و دلت خوش    چو گل پر خنده باشی   بیا شمع ها رو فوت کن    تا صد سال زنده باشی   تولد  تولد  ...
28 دی 1392

خاطرات ناناز مامان

سلام پسر گلم ناناز مامان این روزها خیلی مهربون و حرف گوش کن شده گاهی که به خاطر شیطونی هات باهات قهر می کنم میای صورتمو با دستات می گیری و سرتو میاری نزدیک و بهم می گی مامانی دازی (نازی )و اونقدر تکرار می کنی که مامانی باهات آشتی کنه  این روزها بهتر از قبل حرف می زنی و کلمات بیشتری رو تکرار می کنی و جمله بندی هات بهتر شده گوشه هایی از حرف زدن ها و کلمات پسری مامان : پارسا . . . . . . . . . . . پاسا منیره جون . . . . . . . . . . منا منا (م با کسره ) دایی امید . . . . . . . . . دایی ایید پتو . . . . . . . . . . . . . پتو ( او رو با مزه تلفظ می کنی ) می خوای مالکیتت رو اعلام کنی . . . .  می گی...
15 دی 1392

روزانه های محمدپارسا

سلام گلم اول از همه اربعین حسینی رو به همه دوستان عزیز تسلیت عرض می کنم   تقریبا یک هفته ای میشه مریضی عزیزم انقدر  که باید بستریت می کردیم   اما مامانی مقاومت کرد و تو خونه ازت پرستاری کرد البته باید از مامان جونی   و خاله مانا مانا هم تشکر ویژه کرد چون خیلی برات زحمت کشیدن همچنین   دایی جونی ها یک هفته است که مهد نرفتی مربیت چند بار تماس گرفته   و جویای احوالت شده ومنتظره برگردی مهد گلم اما فعلا میری پیش مامان   جون تا حالت بهتر بشه  خیلی دوستت داریم امیدوارم همیشه لبت   پر خنده باشه چند روزی که مریض بودی خونه بی سر و صدا بود و دلم  ...
2 دی 1392
1